پیام امام خمینی به مناسبت پایان جنگ تحمیلی و آغاز جنگ فقر و غنا

متن مرتبط با «نااهلان» در سایت پیام امام خمینی به مناسبت پایان جنگ تحمیلی و آغاز جنگ فقر و غنا نوشته شده است

نااهلان و نامحرمان انقلاب چه کسانی هستند؟!

  • بی شک پیروزی انقلاب اسلامی مرهون رهبری پیامبر گونه امام خمینی و مجاهدت های خالصانه جوانان ایران زمین است که برای احیای دین خدا و ارزش های اسلام دست از پا نشناخته و از نثار جان، مال و آبروی خود دریغ نکردند. همان هایی که بعد از آن همه فداکاری و ایثار در زمان پیروزی-که معمولاً عده ای به دنبال تقسیم غنائم هستند- نه تنها چنین نگاهی نداشتند بلکه حتی برای خود و اطرافیانشان هیچ حقی قائل نبودند تا آنجا که رهبر و مرادِ آن ها خطاب به مردم فرمود: «من که نشسته ام اینجا، من هم هیچ حقی ندارم، ما باید برای شما خدمت کنیم، خودمان نباید استفاده کنیم، خاک بر سر من که بخواهم استفاده عنوانی از شما بکنم، خاک بر سر من که بخواهم خون شما ریخته شود و من استفاده اش را ببرم». علاوه بر این که امام به عنوان مهمترین عامل پیروزی انقلاب برای خود حقی قائل نبودند خطاب به مردم انقلابی نیز چنین وصیت کردند: «من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش مى‏کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد». اکنون که بیش از سه دهه از پیروزی نهضت مردمی ایران می گذرد دوستداران و علاقمندان انقلاب اسلامی می بایست با مروری مجدد بر اندیشه های امام راحل مانع دست یازیدن نااهلان و نامحرمان به انقلاب اسلامی گردند. براساس مبانی فکری رهبر کبیر انقلاب برخی از مهمترین گروه هایی که در دایره نااهلان و نامحرمان قرار دارند ب, ...ادامه مطلب

  • نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. پیام شهید مهندس تندگویان از زندان الرشید بغداد

  • به خاطر آنکه قاب عکس صدام را شکسته بودم، مرا به گودالی که هشتاد و یک پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یک مرغ‌دانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس کردند، از بس کوچک بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازة ابعاد یک میز تحریر بود. شب فرا رسید و کلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق که بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محکم به در سلول کوبیدم. نگهبان که فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد می‌زنی؟گفتم: یا مرا بکشید یا از اینجا بیرون بیاورید که کلیه‌ام درد می‌کند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم.او در سلول را باز کرد و چند متر جلوتر در یک محوطه بازتر کشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم.در آنجا متوجه یک پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی که سکوت کرده بود، به چشمانم زل زد. بی‌مقدمه پرسید: ایرانی هستی؟جوابش را ندادم. دوباره تکرار کرد. گفتم: آره، چه کار داری؟ پرسید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه از کجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی. گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: وزیر نفت ایران کیست؟ گفتم: نمی‌دانم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها